دلنوشته ی امروز...


شبگرد تنها

هی سلام....

امروز نمیدونم چرا انقد دلم گرفته....

میدونما اما خیلی وقت بودکه اینجوری نشده بودم...امروز مدرسه نرفتم راستش حوصله شو نداشتم اما کاش میرفتم...

یکی از فامیلا اینجا بود براش قلیون بار گذاشتم همین باعث شد اینجوری برم تو فکر...یاد اون شبی افتادم که باعشقم بودمو براش قلیون بار گذاشتم اتفاقا اون شب همین فامیلمونم اونجا بود...الان که داشت قلیون میکشید آهنگم گذاشته بودیم اتفاقی اومد رو همون اهنگ که اونشب قبل اومدنش گوش میکردم...الان اونم بامن یاد اونشب افتاد...منونگاه کردو خندید اما خودم فهمیدم گریه ش گرفته بود...

آخه فردای اونشبی که محمد اونجا بود از این فامیلمون پرسیدم به نظرت آخر داستان ما چی میشه؟؟؟!اونم گفت به نظر من دوست داره من از چشاش خوندم که پسر بدی نیست...به نظر من بهش اعتمادکن

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در دو شنبه 12 بهمن 1394برچسب:,ساعت14:17توسط NaNa | |